ملتی را رفت چون آئین ز دست
هستی مسلم ز آئین است و بس
برگ گل شد چون ز آئین بسته شد
نغمه از ضبط صدا پیداستی
در گلوی ما نفس موج هواست
تو همی دانی که آئین تو چیست؟
آن کتاب زنده قرآن حکیم
نسخه ی اسرار تکوین حیات
حرف او را ریب نی تبدیل نی
پخته تر سودای خام از زور او
می
برد پابند و آزاد آورد
نوع
انسان را پیام آخرین
ارج
می گیرد ازو ناارجمند
رهزنان
از حفظ او رهبر شدند
دشت
پیمایان ز تاب یک چراغ
آنکه
دوش کوه بارش بر نتافت
بنگر
آن سرمایه ی آمال ما
آن
جگر تاب بیابان کم آب
خوشتر
از آهو رم جمازه اش
رخت
خواب افکنده در زیر نخیل
دشت
سیر از بام و در ناآشنا
تا
دلش از گرمی قرآن تپید
خواند
ز آیات مبین او سبق
از
جهانبانی نوازد ساز او
شهر
ها از گرد پایش ریختند
ای
گرفتار رسوم ایمان تو
قطع
کردی امر خود را در زبر
گر
تو میخواهی مسلمان زیستن
صوفی
پشمینه پوش حال مست
آتش
از شعر عراقی در دلش
از
کلاه و بوریا تاج و سریر
واعظ
دستان زن افسانه بند
از
خطیب و دیلمی گفتار او
از
تلاوت بر تو حق دارد کتاب
ز يك آيين مسلمان زنده است
|
مثل خاک اجزای او از هم شکست
باطن
دین نبی این است و بس
گل
ز آئین بسته شد گلدسته شد
ضبط
چون رفت از صدا غوغاستی
چون
هوا پابند نی گردد، نواست
زیر
گردون سر تمکین تو چیست؟
حکمت
او لایزال است و قدیم
بی
ثبات از قوتش گیرد ثبات
آیه
اش شرمنده ی تأویل نی
در
فتد با سنگ، جام از زور او
صید
بندان را بفریاد آورد
حامل
او رحمة للعالمین
بنده
را از سجده سازد سر بلند
از
کتابی صاحب دفتر شدند
صد
تجلی از علوم اندر دماغ
سطوت
او زهره ی گردون شکافت
گنجد
اندر سینه ی اطفال ما
چشم
او احمر ز سوز آفتاب
گرم
چون آتش دم جمازه اش
صبحدم
بیدار از بانگ رحیل
هرزه
گردد از حضر ناآشنا
موج
بیتابش چو گوهر آرمید
بنده
آمد ‘ خواجه رفت از پیش حق
مسند
جم گشت پا انداز او
صد
چمن از یک گلش انگیختند
شیوه
های کافری زندان تو
جاده
پیمای الی «شئی نکر»
نیست
ممکن جز بقرآن زیستن
از
شراب نغمه ی قوال مست
در
نمی سازد بقرآن محفلش
فقر
او از خانقاهان باج گیر
معنی
او پست و حرف او بلند
با
ضعیف و شاذ و مرسل کار او
تو
ازو کامی که میخواهی بیاب
پیکر امت ز قرآن زنده است
|
No comments:
Post a Comment